به کجا چنین شتابان...

به کجا چنین خرابان ....

به کجا چنین سبکبال....

دگر باریست مرا اندوه تو و روزگارم بی تو و آشیانه ام بی سقف تو ...

غضه هایم تمامی ندارد .... دیگر نه ندایی و نه صدایی و نه فغانی....

به کدامین امید بیایم و بنویسم و بگریم ... به کدامین اندوه بیایم و بخراشم و بتراشم ....

به کدامین گناه بیایم و بستایم و بپرستم و نظاره کنم دوریت را ....

 

"بار اندوه مرا کس نتواند که کشد با خود

جز همان کس که مرا بار خودش ، عاشقش و بی سر و سامان خودش کرده و برفت..."

 

امروز روز دیگریست بی تو ... ماه دیگریست بی تو و سال دیگریست بی تو....

جز نفس های بی هدفم چه چیزی دارم که با آن لحظه هایم را شمارش کنم ؟؟؟ نگاهم کور ... دلم بی نور ... امیدم بی فروغ شده است ... به چه گوش دهم ؟؟؟ دیگر نه صدایی از تو می شنوم و نه نگاهی ازت میبینم....نه دستی که قامت را راست کند....

مگر این نیست که سرورم فرمود : "الانتظار اشد من الموت" ...پس چرااین همه انتظار ... چرا این همه غم ... چرا این همه دوری و رسوایی.... میخواهی سیاه تر شویم ؟؟؟؟ میخوای فنا تر شویم ؟؟؟ یا شایدمیخواهی ما از یارانت نباشیم ؟؟؟؟؟

مگر این نیست که خدایمان گفت هر روز برایمان اشک میریزی ؟؟ مگر این نیست که میایی و دنیا گلستان می کنی....

شرمنده ام ...گریان تر از همیشه ...خودت بیا و قامتم راست کن که دیگر قامتم استوار نیست ....