رقص کلمات نا موزون است
وقتی که برای انتظار
دانه دانه گلچین می شوند و هر کدام
برای خود قصه ای از سر شوق سر می دهند
هر کدام در دل سودایی دارند و منتظرند
تا فرصتی فراهم آید برای درد دل .
چه قصه ی شیرینی ست وقتی
شور می جوشد درون آن کلماتی که هر کدام می خواهند
خود را جای دهند در این چند سطر انتظار
و سهمی بگیرند از این آذین بندیه عامیانه
چگونه می توان وصف شوقی نمود که جان می دهد به هر بی جان
کلمات بی جان ، جان می گیرند در این انتظار و هر کدام برای خودسروده ای می سرایند ژرف و عمیق
موعودا:
بهار شده است و وجود نیمه جان هستی باز هم به شور آمده اند تا فراهم آورند برایت زیباترین دارایی شان...دارای من نیز این این هستیهمان انتظاری ست که همواره می سرودم....امسال بهار دل انگیز نبود....امسال بهار صفا نداشت....
دل نمانده است برای این بی قرار....
شام شب سحر شود به یک نشان ز دیده ات